كتاب excerpt: وظيفه رابرت گيتس

سايت خبري ساعت روز

كتاب excerpt: وظيفه رابرت گيتس

۲۱ بازديد
كتاب excerpt: وظيفه رابرت گيتس

NoteThis نويسنده كتابي است كه بيش از چهار سال و نيم در جنگ من است. البته اين در اصل مربوط به جنگ ها در عراق و افغانستان است ، جايي كه پيروزي هاي اوليه در هر دو كشور با اشتباهات ، كوتاهي ها و درگيري ها در اين زمينه و همچنين در واشنگتن خراب شد و منجر به مبارزات طولاني و وحشيانه براي جلوگيري از استراتژيك شد. شكست. اين در مورد جنگ عليه القاعده و اسامه بن لادن ، مسئولين فاجعه ملي ما در 11 سپتامبر 2001 است. اما اين كتاب همچنين مربوط به جنگ سياسي من با كنگره است كه هر روز من در آن حضور داشتم و تضاد چشمگير بين احترام عمومي ، دو طرفه بودن و آرامش و نااميدي ، انزجار و عصبانيت خصوصي من. همچنين جنگ هاي سياسي با كاخ سفيد ، غالباً با كارمندان كاخ سفيد ، گاه با خود روساي جمهور - بيشتر با رئيس جمهور اوباما انجام مي شد تا با رئيس جمهور بوش. و سرانجام ، جنگ بوروكراتيك من با وزارت دفاع و خدمات نظامي وجود داشت ، با هدف تبديل دپارتماني كه براي برنامه ريزي براي جنگ به برنامه اي تبديل شده بود كه مي توانست جنگ را انجام دهد ، نيروهاي نظامي را كه در اختيار داشتيم به نيروهاي نظامي مورد نياز براي موفقيت تبديل كنيم. جورج دبليو بوش و باراك اوباما به ترتيب هفتمين و هشتمين رئيس جمهور بودند كه من براي آنها كار كردم. من وقتي شروع به كار براي آنها كردم ، هيچ كس را نمي شناختم و آنها مرا نمي شناختند. با كمال تعجب (و حيرت) من تنها وزير دفاع در تاريخ شدم كه از من خواسته شد تا توسط رئيس جمهور تازه منتخب در سمت خود بماند ، چه رسد به اينكه يكي از حزب هاي ديگر باشد. من در اواسط دسامبر 2006 با هدف تنها انجام كاري كه مي توانم براي نجات مأموريت در عراق از فاجعه انجام دهم ، به اين كار رسيدم. من هيچ ايده اي براي انجام اين كار نداشتم و هيچ تصوري از تغييرات گسترده اي كه بايد در پنتاگون انجام دهم براي انجام اين كار نبود. و من نمي دانستم كه چگونه به طرز چشمگيري و تا چه حد ماموريت من با گذشت زمان فراتر از عراق گسترش مي يابد. همانطور كه به عقب نگاه مي كنم ، يك موضوع موازي با چهار سال و نيم جنگ من وجود دارد: عشق. منظور من اين عشق است - كلمه ديگري براي آن وجود ندارد - من آمدم

نسبت به نيروهاي نظامي احساس همدردي كنم و احساس مسئوليت شخصي را كه براي آن‌ها ايجاد كرده بودم حس كنم. به حدي كه برخي از مهم‌ترين تصميمات و مواضع من را شكل دهد. در پايان دوره زماني كه در اداره بودم, به سختي مي‌توانستم با آن‌ها صحبت كنم, بدون اينكه به احساسات خود غلبه كنم. در اوايل سال پنجم, من به عزم راسخ خود براي حمايت از آن‌ها امدم, در جنگ‌هايي كه در آن بوديم و از جنگ‌هاي جديد - بر قضاوت من چيره شد و فايده خود را براي رئيس‌جمهور كاهش داد, و در نتيجه نقشي در تصميم من ايفا كرد. من وانمود نمي‌كنم كه اين كتاب يك داستان كامل, بسيار كم‌تر از تاريخ از ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۱ است. اين تنها داستان شخصي من در مورد وزير دفاع در طول سال‌هاي آشفته و دشوار است. فصل ۱ Summoned به وظيفه من در اوت ۲۰۰۲ رئيس دانشگاه تگزاس در دانشگاه تگزاس شدم و تا اكتبر سال ۲۰۰۶ به خوبي در پنجمين سال زندگي ام شدم. من در آنجا بسيار خوشحال بودم, و بسياري - اما همه آن‌ها باور نداشتند كه در تقريباً تمام جنبه‌هاي دانشگاه پيشرفت قابل‌توجهي داشته‌است (به جز فوتبال). من در ابتدا متعهد به ماندن ۵ سال بودم, اما موافقت كردم كه آن را تا هفت سال - تابستان ۲۰۰۹ تمديد كنم. بعد زنم, بكي و من بالاخره به خانه خود در شمال غربي اقيانوس آرام باز خواهيم گشت. هفته ۱۵ اكتبر ۲۰۰۶, هفته‌اي كه زندگي مرا تغيير مي‌داد, به طور معمول با چندين جلسه آغاز شد. سپس به خيابان رفتم, در دس Moines, آيوا, جايي كه قرار بود در جمعه بيستم سخنراني كنم. از ساعت يك بعد از ظهر همان روز ايميلي از منشي ام, سندي Crawford دريافت كردم و گفت كه مشاور امنيت ملي رئيس‌جمهور بوش, (استيو هدلي) مي‌خواهد در عرض يك يا دو ساعت با من صحبت كند. دستيار هدلي " كاملاً مصرانه " بود كه پيام به من منتقل شود. به سندي گفتم كه به دستيار اطلاع دهم كه صبح روز شنبه به ملاقات استيو بر مي‌گردم. من هيچ ايده‌اي نداشتم كه چرا استيو تماس گرفته‌است, اما من نزديك به نه سال در كاخ سفيد در دفتر شوراي امنيت ملي تحت چهار رئيس‌جمهور گذرانده بودم,

و من مي‌دانستم كه جناح غربي اغلب خواستار واكنش‌هاي فوري و فوري است كه به ندرت لازم است. هدلي و من براي اولين بار در تابستان ۱۹۷۴ با كاركنان كميته امنيت ملي ملاقات كرديم و به ندرت با يكديگر دوست بوديم. در ژانويه سال ۲۰۰۵، استيو - كه به عنوان جرج دبليو موفق به Condoleezza رايس شد. مشاور امنيت ملي بوش براي دوره دوم بوش از من خواسته بود كه به عنوان اولين رئيس اطلاعات ملي (DNI)، شغلي ايجاد شده توسط قانون سال قبل، قانونگذاري - و يك شغل - كه با شدت مخالف آن بودم - را در نظر بگيرم. رئيس‌جمهور و مشاوران ارشد او از من خواستند تا اين كار را انجام دهم. من روز دوشنبه هفته تحليف با هدلي و رئيس كاركنان كاخ سفيد اندي كارت در واشنگتن ملاقات كردم. ما گفتگوهاي مفصلي درباره قدرت و قدرت رياست‌جمهوري of داشتيم، و در آخر هفته آن‌ها و من هر دو فكر كرديم كه من قبول دارم كه اين كار را انجام دهم. قرار بود روز دوشنبه بعد با آخرين پاسخ خود به كمپ داوود تلفن كنم. در آخر هفته با اين تصميم كشتي گرفتم. در شب شنبه، من به بكي گفتم كه او مي‌تواند اين تصميم را واقعا براي من آسان كند. من گفتم: "ما بايد كاري را كه شما بايد انجام دهيد را انجام دهيم" من گفتم: "ما بايد كاري را كه بايد انجام دهيم انجام دهيم". همچنان كه از مناظر و ساختمان‌هاي آشنا گذشتم، تصميم گرفتم كه نمي‌توانم تگزاس را ترك كنم. و من واقعا نمي‌خواستم به دولت برگردم. صبح روز بعد از اندي تماس گرفتم و به او گفتم كه به رئيس‌جمهور بگويد كه من اين كار را نخواهم كرد. به نظر هاج و واج مانده بود. او حتما احساس كرده بود كه من آن‌ها را هدايت كرده‌ام، كه از آن پشيمان شدم، اما اين واقعا يك تصميم چند دقيقه‌اي بود. يك تسلاي خاطر وجود داشت. من به بكي گفتم: "ما اكنون در امنيت هستيم - دولت بوش هرگز از من نخواهد خواست كه كار ديگري انجام دهم" من اشتباه مي‌كردم. ساعت نه صبح - حالا تقريبا دو سال بعد - -

صداي استيو كه قول داده بود. او وقت خود را براي مطرح كردن يك سوال ساده و صريح هدر نداد: " اگر رئيس‌جمهور از شما بخواهد كه وزير دفاع شويد, آيا قبول خواهيد كرد? " شوكه شده, من يك پاسخ ساده و بدون ترديد به او دادم: " ما كودكاني داريم كه در دو جنگ جان خود را از دست مي‌دهند. اگر رئيس‌جمهور فكر كند كه من مي‌توانم كمك كنم, چاره‌اي جز اين ندارم كه بگويم بله. وظيفه من اين است كه سربازان خارج از كشور وظيفه خود را انجام دهند - چگونه ممكن است من اين كار را نكنم? گفتم: من پشت ميزم نشستم و يخ زدم. خداي من, من چه كار كرده‌ام? به خودم فكر مي‌كردم. مي‌دانستم بعد از نزديك به چهل سال ازدواج, بكي تصميم من را گرفت و همه چيز براي دو بچه خوب بود, اما من هنوز مي‌ترسيدم به او بگويم. جاش Bolten, مدير سابق دفتر مديريت و غنچه - كه در اوايل همان سال كارت را به عنوان رئيس كاركنان كاخ سفيد جايگزين كرده بود, چند روز بعد او را براي اطمينان از نيت خود احضار كرد. او پرسيد كه آيا من مسائل اخلاقي دارم كه مي‌تواند مشكل‌ساز باشد, مانند استخدام مهاجران غيرقانوني به عنوان پرستار يا مستخدمين. من تصميم گرفتم كه به خرج او كمي تفريح كنم و به او بگويم كه ما يك كدبانوي noncitizen داريم. پيش از شروع به خنده, به او گفتم كه يك كارت سبز دارد و در مسير شهروندي قرار دارد. فكر نمي‌كنم از حس شوخ‌طبعي من قدرداني كند. Bolten سپس گفت كه يك مصاحبه خصوصي بايد براي من با رئيس‌جمهور ترتيب داده شود. من به او گفتم كه فكر كردم مي‌توانم براي شام روز يكشنبه, ۱۲ نوامبر, بدون جلب توجه به واشنگتن بروم. رئيس‌جمهور مي‌خواست سريع‌تر حركت كند. جاش - در ۳۱ اكتبر براي من پست كرد تا ببيند آيا مي‌توانم در روز يكشنبه ۵ نوامبر به مزرعه بوش در نزديكي كرافورد تگزاس بروم يا نه. ترتيبات تنظيم‌شده توسط معاون رئيس كاخ سفيد, جو Hagin, بسيار دقيق بود. او به من پست كرد كه ساعت هشت و نيم صبح در مك گري گور, تگزاس حدود بيست دقيقه از مزرعه او را ملاقات كنم. او را در پاركينگ فروشگاه برادران Brookshire پيدا مي‌كردم كه در يك اتومبيل white white كه در سمت راست ورودي پارك شده‌بود نشسته بود. لباس wo,

نبايد يك پيراهن ورزشي غير معمولي و يا لباس نظامي و يا شلوار جين باشد. من با سرگرمي به پشت سرم نگاه مي‌كنم كه مصاحبه شغلي من با رئيس‌جمهور بوش و رئيس‌جمهور منتخب اوباما بيش از بيشتر دهه‌هاي عمر خود در سازمان سيا را شامل مي‌شود. به غير از بكي چيزي به غير از بكي نگفتم به جز براي پدر رئيس‌جمهور، جورج اچ. دبليو. بوش (رئيس‌جمهور چهل و يكم، (بوش ۴۱)، كه من مي‌خواستم با آن‌ها مشورت كنم. او همان دليلي بود كه من براي اولين بار در سال ۱۹۹۹ به تگزاس آمده بودم تا رئيس موقت جرج اچ. دبليو. مدرسه دولتي و خدمات عمومي چيزي كه قرار بود يك دوره نه‌ساله در يك ماه باشد دو سال به طول انجاميد و مستقيما به رئيس‌جمهور شدن من در تگزاس انجاميد. بوش متاسف بود كه من دانشگاه را ترك خواهم كرد، اما او مي‌دانست كه اين كشور بايد اول بيايد. همچنين فكر مي‌كنم از اينكه پسرش به من رسيده بود خوشحال بود. من خانه خود را درست قبل از ساعت پنج صبح ترك كردم تا بتوانم با رئيس‌جمهور مصاحبه كنم. به من زنگ بزن، اما من فكر كردم يك كت و شلوار براي ملاقات با رئيس‌جمهور مناسب‌تر از يك پيراهن ورزشي و شلوار جين مناسب است. استارباكس آن قدر زود باز نبود، بنابراين براي اولين قسمت از رانندگي دو ساعته چشمانم خواب‌آلود بود. من تمام راه را در مورد سوال پرسيدن و جواب دادن، بزرگي چالش، اينكه چطور زندگي براي من و هم همسرم تغيير خواهد كرد، و چگونه به شغل منشي دفاع كنم فكر مي‌كردم. به ياد ندارم كه در راه رفتن به مزرعه در آن روز صبح هيچ شكي ندارم، شايد بازتابي از اين باشد كه چقدر موقعيت را درك كرده‌ام. با اين حال، من مي‌دانستم كه يك چيز براي من پيش مي‌رود: اكثر مردم در مورد آنچه كه ممكن است براي دور كردن جنگ در عراق و تغيير آب و هوا در واشنگتن انجام شود، انتظارات كمي داشتند. در حين رانندگي فكر كردم كه چقدر عجيب است كه به اين اداره بپيوندد. هرگز با رئيس‌جمهور صحبتي نكرده‌ام. من هيچ نقشي در كمپين سال ۲۰۰۰ ايفا نكرده بودم و هرگز از او نخواسته بودم اين كار را انجام دهم. من …

در دوره اول بوش عملاً هيچ ارتباطي با هيچ كس در دولت نداشت و وقتي نزديكترين دوست و مربي من ، برنت اسكوكروف ، در يك مشاجره عمومي با دولت به دليل مخالفت وي براي رفتن به جنگ در عراق ، ناراحت شد. در حالي كه من سالها رايس ، هادلي ، ديك چني و ديگران را مي شناختم ، به گروهي از افراد كه يازده سپتامبر را پشت سر گذاشته بودند ، پيوسته بودم كه دو جنگ را پشت سر گذاشته بودند و شش سال حضور در همان تيم را داشتند. . من خارجي خواهم بود. من بدون هيچ مشكلي مرتكب مخفيانه خود در مك گرگور شدم. با نزديك شدن به مزرعه ، من مي توانم تفاوت امنيت را در نتيجه 11 سپتامبر مشاهده كنم. من از ساير اقامتگاه هاي رياست جمهوري بازديد كرده بودم و هميشه از آنها به شدت محافظت مي شد ، اما چيزي شبيه اين نيست. من در دفتر رئيس جمهور ، يك ساختمان بزرگ اما به سادگي تزئين شده در فاصله كمي از خانه اصلي ، كنار گذاشته شدم. اين دفتر داراي يك دفتر بزرگ و يك اتاق نشيمن براي رئيس جمهور ، و يك آشپزخانه و چند دفتر با رايانه براي كارمندان است. من قبل از رئيس جمهور رسيدم (هميشه پروتكل خوب) ، يك فنجان قهوه (سرانجام) گرفتم و به اطراف محل نگاه كردم تا اينكه رئيس جمهور چند دقيقه بعد ، بي درنگ نه ساله شد. (او هميشه استثنايي دقيق بود.) او خود را از گروه بزرگي از دوستان و خانواده خود كه جشن شصتمين سالگرد تولد همسرش لورا بود ، بهانه كرده بود. ما دلپذيري ها را رد و بدل كرديم ، و او به تجارت رسيد. وي ابتدا در مورد اهميت موفقيت در عراق صحبت كرد و گفت كه استراتژي فعلي كار نمي كند و به يك استراتژي جديد نياز است. او به من گفت كه به طور جدي در مورد افزايش چشمگير نيروهاي آمريكا براي برقراري امنيت در بغداد فكر مي كند. او از من درباره تجربه من در گروه مطالعات عراق (بعداً) و آنچه در مورد چنين پيشرفتي فكر كردم ، پرسيد. وي گفت كه فكر مي كند ما به رهبري نظامي جديد در عراق احتياج داريم و نگاهي دقيق به سپهبد ديويد پترائوس مي اندازيم. بديهي است كه عراق بيشترين ذهنيت را در ذهن خود داشت ، اما وي همچنين در مورد نگراني هاي خود در افغانستان درباره تعدادي ديگر از امنيت ملي صحبت كرد

"چالش"، از جمله ايران، جو حاكم بر واشنگتن و روش او براي انجام كار، از جمله اصرار بر رك‌گويي مشاوران ارشد خود. وقتي به طور خاص گفت كه پدرش در مورد ملاقات ما نمي‌داند، كمي احساس ناراحتي كردم، اما به او نگفتم. واضح بود كه او درباره اين ملاقات احتمالي با پدرش مشورت نكرده است و بر خلاف گمانه‌زني‌هاي اخير، بوش ۴۱ هيچ نقشي در … _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ (گيتس). Copyright © ۲۰۱۴ توسط روبرت ام. (گيتس). Excerpted با اجازه Knopf، يك بخش از خانه تصادفي LLC، شروع به كار مي‌كند. همه حقوق محفوظ است. هيچ بخشي از اين قطعه ممكن است بدون اجازه كتبي از سوي ناشر چاپ يا تجديد چاپ شود.


منبع
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.